بیست و پنجمین درسگفتار ماهانۀ اندیشه و عمل، روز دوشنبه چهارم آبان ۱۳۹۴، با سخنرانی دکتر محمدعلی مهتدی برگزار شد و وی در مورد «امام موسی صدر و مقاومت فلسطین» صحبت کرد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، دکتر مهتدی که به دلیل فعالیت خبری در زمان حضور امام موسی صدر در لبنان حضور داشته و امروز کارشناس و تحلیلگر مسائل خاورمیانه است، در صحبتش به توضیح زمینهها و علل مخالفت با امام موسی صدر و چمران در سالهای ابتدایی پیروزی انقلاب ایران پرداخت.
وی در ابتدای سخنانش به حادثۀ عاشورا اشاره کرد و از آن به موضوع امام موسی صدر رسید. مهتدی در آغاز گفت: متأسفانه مداحان به این حادثه صرفاً جنبۀ عاطفی میدهند که مثلاً پسری مقابل پدرش کشته میشود. اگر صرفاً موضوع جنایت باشد، در طول تاریخ جنایتهایی بزرگتر از کربلا اتفاق افتاده و میافتد. اصل مسئله، مسئلۀ عقیدتی است. هنوز شصت سال از هجرت نگذشته است که امت اسلام فرزند رسول الله را به نام اسلام میکشند.
وی ادامه داد: از همینجا به زندگی فرزند برومند این امام منتقل میشوم؛ امام موسی صدر. اگر عنوان حرکت امام حسین را مقاومت در برابر ظلم و تصحیح انحراف بدانیم، میبینیم که امام صدر هم در همۀ زندگی همین راه را رفته و همین شعار را داشته است؛ مقابله با ظلم و مقاومت در برابر ظلم. امام مقاومت امام موسی صدر است. ایشان شخصیتی است که برای بندۀ ناچیز شایسته نیست که بخواهم ایشان را وصف کنم. چون معرِّف باید از معرَّف برتر باشد. شخصیتی که فقیه بزرگواری، مرجع بزرگواری، رهبر، سیاستمدار و عارف بزرگی است و همۀ صفات رهبری و دینی و اخلاقی را در این شخصیت جمع میبینیم. اما متأسفانه این شخصیت آنطور که باید، شناخته نشده است.
این کارشناس مسائل خاورمیانه، برای طرح موضوع اصلی دو مقدمه را شرح داد. توضیحات او در واقع نقل خاطرات و دیدههای شخصی بود. وی گفت: انقلاب در شرایطی پیروز شد که شش ماه از ربودن امام موسی صدر در لیبی میگذشت. در ایران تبلیغات بسیاری برضد امام و جنبش امل و نهادهایی که امام در لبنان ایجاد کرده بود، به راه افتاد. انقلاب اسلامی با شعارهای عاشورایی پیروز شده بود و مردم در خیابانها با چنین شعارهایی تظاهرات میکردند؛ مثلاً «آنان که رفتند، کاری حسینی کردند و آنان که ماندند، باید کاری زینبی کنند وگرنه، یزیدیاند.» در لبنان هم شعارهای امام موسی صدر عاشورایی بود. سؤال اینجاست که چرا باید این همه تبلیغات شدید برضد امام و نهادهایش شود؟ در رأس این نهادها، مجلس اعلای شیعیان، در جایگاه چارچوب سیاسی و دینی قرار داشت. جنبش امل هم برای مقاومت در برابر اسرائیل تأسیس شده بود و نهادهای علمی و دینی و خیریهای دیگر، که همه برای حفظ شیعیان و شخصیت دادن به آنان ایجاد شده بود. ولی تبلیغات خیلی وحشتناک بود و تهمتهای بسیاری به امام و شهید چمران زدند.
با اینکه امام خمینی میگفتند آقای صدر را من بزرگ کردم، باز هم حملات شدید بود. گفته میشد امام آمریکایی است، ساواکی است یا چمران عامل آمریکا در لبنان بوده. از جمله تهمتهایی که دربارۀ آن، کتابها نوشتند و جزوهها پخش کردند، این بود که این دو، دشمنان مقاومت فلسطین بودند. ما خیلی سعی میکردیم حقایق را بگوییم، اما امکانات ما فردی و ضعیف بود، در حالی که دیگران از امکانات بسیار گستردهای برخوردار بودند. نمونهای از این تهمتها مربوط به کشتار در اردوگاه فلسطینی تلزعتر بود. در جنگهای داخلی لبنان، فالانژیستها (مسیحیان مارونی راستگرای افراطی) در این اردوگاه کشتاری راه انداختند. ویدئویی از سقوط تلزعتر و فجایع فالانژیستها در همه جا توزیع شده بود. این کار باعث تأثر فراوانِ مردم شد. بعد از آن، تبلیغ کردند که چمران جلاد تلزعتر است. کتابی با همین عنوان هم برضد دکتر چمران منتشر شد.
علل این مسئله چیست؟ چه کسانی پشت این کار بودند و سود میبردند و چرا این کار را میکردند؟ این سؤالات کمکی برای درک تحولات کنونی منطقه است.
مهتدی افزود: پاسخ به این سؤال مستلزم دو مقدمه است: 1. فلسطین؛ 2. بافت جامعۀ لبنان. در مورد مقدمۀ اول میدانید که از اوایل قرن بیستم قرار شد در فلسطین دولت ملی برای یهودیها تسکیل شود و این مستلزم اخراج فلسطینیها بود. پس از سقوط دولت عثمانی، سیر مهاجرت یهودیان آغاز شد و قتل عامهای مختلفی برای وادار کردن فلسطینیان به مهاجرت صورت گرفت. این وضعیت به تشکیل دولت غاصب اسرائیل در سال 1948 انجامید. در این روند، حدود 700 هزار فلسطینی آواره شدند. عدهای در نوار غزه زندگی کردند، عدهای هم به کشورهای همسایه رفتند؛ به اردن، سوریه و بخش معتنابهی هم در لبنان سکنا گزیدند. سال 1967در جنگ شش روزه، ارتشهای عرب شکست خوردند و کرانۀ باختری رود اردن هم به اشغال درآمد و موج تازهای از آوارگی شروع شد و اکثر این افراد به لبنان رفتند و بیشترین تعداد فلسطینیهای آواره در لبنان ساکن شدند.
هرچند دولت سوریه آوارگان را پذیرفت، آنان را کاملاً تحت کنترل خود داشت و به آنان اجازۀ حمل سلاح نداده بود. آن زمان، گروههایی به نام ارتش آزادیبخش فلسطین در کشورهای مختلف وجود داشت، ولی هنوز از سازمانهای مقاومت خبری نبود. پس از شکست اعراب مقابل اسرائیل، سازمان مقاومت فتح به رهبری عرفات با نام مستعار ابوعمار تشکیل شد. تشکیلات فتح بسیار گسترده بود و بسیاری از جوانان عرب به آن پیوستند. این مسئله در لبنان هم بود و شاهد پیدایش سازمانهای مسلح فلسطینی در لبنان بودیم. در لبنان بیشتر از پانزده اردوگاه فلسطینی بود که اکثراً در جنوب لبنان و مناطق شیعهنشین ساکن بودند.
خبرنگار سابق تلویزیون ایران، در توصیف فتح گفت: فتح سازمانی بدون ایدئولوژی بود و صرفاً برای مقاومت بود و هر کسی میتوانست وارد آن شود. لذا آمیختهای بود از عقاید مختلف، از طرفداران عربستان تا کمونیستهایی که رهبرشان ابوصالح بود. در این افراد، رگههای اسلامی وجود نداشت. تنها ابوجهاد بود که نماز میخواند و ما هم، بیشتر با او ارتباط داشتیم. هر کشور عربی سعی میکرد درون مقاومت فلسطین سازمانی ایجاد کند؛ جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جرج حبش به وجود آمد؛ جبههای به رهبری احمد جبرئیل تشکیل شد؛ تعدادی از کمونیستها جبهۀ دموکراتیک به رهبری نایف حواتمه تشکیل دادند؛ عراقیها جبهۀ آزادیبخش عرب را تشکیل دادند؛ سوریها گروه الصاعقه را به رهبری زهیر محسن تشکیل دادند که وابسته به حزب بعث سوریه بود. همۀ کشورها سازمانهایی برای خودشان داشتند و از آنها حمایت میکردند تا مدعی شوند حامی فلسطین هستند.
مهتدی در توضیح مسائل مقاومت فلسطین گفت: وقتی کشوری اشغال میشود، مردم باید از درون جامعه مقاومت کنند. برای مثال، مردم ویتنام از درون جامعۀ ویتنام مقاومت را آغاز کردند. در مورد فلسطین این مقاومت خارج از سرزمین بود. وقتی میخواهید از کشور دیگری مقاومت کنید، تضادی با حاکمیت آن کشور پدید میآید. این تضاد اولین بار در اردن عیان شد. مقاومت فلسطین از ارتش اردن قویتر بود. اسرائیل خاک اردن را بمباران میکرد و گروههای فلسطینی بدون هماهنگی با دولت اردن، عملیات میکردند. این مسئله به جنگ انجامید و کشتاری در سپتامبر 1970 راه افتاد که به سپتامبر سیاه معروف شد. ارتش اردن با توطئۀ اسرائیل و کمک شاه ایران، سازمانهای فلسطینی را سرکوب کردند. این فلسطینیها بعد از سرکوب، به لبنان رفتند. لبنانی که بافت کاملاً متفاوت و خاصی دارد.
بافت اجتماعی و سیاسی جامعۀ لبنان
کارشناس مسائل خاورمیانه در ادامۀ صحبتش به توصیف اوضاع لبنان پرداخت و گفت: لبنان فرقههای متعددی دارد. هر فرقه برای خودش یک ملت است. تشکیلات سیاسی و دینی خودش را دارد و آنچه دولت لبنان خوانده میشود، ائتلاف این دولتهای کوچک مذهبی است و چون بین فرقهها رقابت است، بسیار طبیعی است که هر فرقه به یک همپیمان خارجی متوسل میشود. مثلاً فرانسه همیشه از مارونیها حمایت میکند، مصر و عربستان از سنیها، انگلیس از دروزیها. به جز شیعه که هرگز حامی خارجی نداشت و همیشه در حاشیه بود.
لبنان، حداکثر چهار میلیون جمعیت داشت و هرگز در این کشور سرشماری صورت نگرفت تا تعداد دقیق هر فرقه مشخص نشود. این بافت اجتماعی بسیار شکننده است. در کشوری با این بافت اجتماعی، ناگهان حدود 400 هزار فلسطینی وارد و در مناطق مختلف پراکنده شدند. زمانی که این افراد مسلح شوند و بخواهند عملیات کنند، تضادهایی به وجود میآید. لبنان کشور ضعیفی است. ارتش لبنان ضعیف است. انسجام و احساس ملی در لبنان وجود ندارد. وابستگی افراد، فرقهای است، نه دینی. ما در لبنان، اسلام و مسیحیت نداریم؛ مارونی و شیعه و سنی و دروزی داریم.
وقتی 400 هزار فلسطینی وارد و مسلح میشوند، تضاد پدید میآید. حاکمیت نمیتواند عملیات را هماهنگ کند. تنها کاری که در زمان ریاست جمهوری سلیمان فرنجیه صورت گرفت، این بود که منطقۀ کفرشوبا و عرقوب را به فلسطینیان داد تا از آنجا عملیات کنند و نام آن را «فتح لند» گذاشتند. این کار از نظر قانونی و افکار عمومی شاید برای مارونیهای ساکن شمال مهم نبود، ولی برای سکنۀ آنجا که دولت حاضر نبود در آن مناطق کاری کند و این سازمانها در آنجا همه کاره بودند، تضاد پدید آورد. همۀ فلسطینی ها موجه نبودند و به محض مسلح شدن، از این قدرت سوءاستفاده کردند و افرادی که به آنان ستم میشد، جایی نداشتند که برای احقاق حقشان به آنجا مراجعه کنند.
این تضاد به مرور بیشتر شد. جنگ داخلی که در سال 1975 شروع شد و پانزده سال طول کشید، دلایل بسیاری داشت که یکی از آنها، حضور فلسطینیها بود. بسیاری از مردم لبنان در عین حالی که آرمان فلسطین را قبول داشتند و به مقاومت کمک میکردند، امنیت میخواستند و حاکمیت و دولت خودشان را میخواستند و این حاکمیت برباد رفته بود.
رفتار خودسرانۀ فلسطینیها در لبنان
دکتر مهتدی گفت: عرفات در قلب بیروت برای خود پایتختی تشکیل داده بود که به آن جمهوری فتح میگفتند و عملاً قدرت یاسر عرفات از رئیس جمهور لبنان و قدرت سازمانهای فلسطینی از ارتش لبنان بیشتر بود. گاهی مسائلی پیش میآمد که مانند لکهای چربی بهمرور گسترده میشد؛ اردوگاه تلزعتر در کنار منطقهای صنعتی ایجاد شده بود که به کارگر نیاز داشت و فلسطینیها و شیعیان، نیروی کار مناسب بودند. شب در جادۀ اصلی فلسطینیها پست بازرسی ایجاد میکردند و هر اتومبیلی را که میخواستند، متوقف میکردند، حتی اگر متعلق به فرمانده ارتش لبنان بود. این مسائل را در تحلیل حوادث نمیآورند، ولی مجموعۀ این رویدادهای کوچک، وقتی تکرار میشود، فضایی را در جامعه به وجود میآورد.
از تمام کشورها سازمانهای چریکی به بیروت رفت و آمد داشتند و دولت لبنان از این سفرها بیاطلاع بود، چون این افراد به وسیلۀ فتح وارد و خارج میشدند. بیروت عملاً به مرکز چریکهای دنیا تبدیل شده بود و خود به خود این تضادها بین مردم و دولت لبنان و این گروهها به وجود میآمد. بسیاری به دلیل قداست مقاومت، این تضادها را نادیده میگرفتند اما عدهای آن را بروز میدادند و درگیری به وجود میآمد.
در 1970 جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر وارد شد تا آن را حل کند. در قاهره، توافقنامهای بین ارتش لبنان و مقاومت فلسطین امضا شد و قرار شد در اردوگاههای فلسطینی، پلیسی مستقر شود که در ازای هر هزار نفر، یک اسلحه داشته باشد. توافق شد اگر کسی در داخل اردوگاهها مرتکب خلافی شد، فلسطینیها به آن رسیدگی کنند و اگر خارج از اردوگاه مرتکب عملی شد، دولت لبنان مسئول رسیدگی باشد. اگر فردی در خارج اردوگاه مرتکب عملی شد و به اردوگاه فرار کرد هم، پلیس اردوگاه او را به دولت لبنان تحویل دهد. متأسفانه این توافقنامه اجرا نشد. در نهایت، جنگ داخلی در 1975 شروع شد که یکی از عواملش، گروههای فلسطینی بودند. موضع مسیحیان مخالف فلسطینیها این بود که میگفتند 22 کشور عربی وجود دارد و لبنان کوچکترین آنهاست و آوارگان فلسطینی باید در این کشورها تقسیم شوند. اما واقعیت این بود که کشورهای دیگر نمیخواستند فلسطینیان را بپذیرند. کشورهای منطقه، به علت ترس از انقلاب، از پذیرفتن فلسطینیان و بهطبع، گروههای مقاومت فلسطینی اجتناب میکردند.
فالانژیستهایی که جنگ داخلی را آغاز کردند، شعارشان آزاد کردن لبنان از اشغال فلسطینیها بود. مسلمانان هم این مشکل را داشتند، اما از آنجایی که به آرمان فلسطین پایبند بودند، آن را تحمل میکردند. سنیها بیشتر به این سبب طرفدار حضور فلسطینیها بودند که آنان هم سنی بودند و حضورشان جمعیت آنان را بیشتر میکرد. هرچند که فلسطینیان شهروند محسوب نمیشدند، اما تشکیلات نظامیشان، جای خالی تشکیلات نظامی اهل سنت را برایشان پر میکرد.
شیعیان نیز از ابتدای تشکیل مقاومت از آن حمایت میکردند و زنان شیعه طلاهایشان را برای کمک به مقاومت اهدا میکردند. در سالهای اولیه مقاومت فلسطینی امر مقدسی بود و به مبارزان فدایی میگفتند. هر شیعه وظیفۀ خودش میدانست که از آنها حمایت کند. نان و خانه و طلایش را بدهد تا آنان مبارزه کنند. اما بعدها در اثر گسترش تشکیلات و رفتارهای خارج از قانون و اخلاق و دین، این قداست تضعیف شد.
امام موسی صدر و فلسطین
امام موسی صدر نسبت به مسئلۀ فلسطین از دو منظر معتقد و حساس بود: یکی بعد اعتقادی، که قدس قبلۀ اول مسلمانان و سرزمین پاکی است که خداوند اطرافش را مبارک کرده. امام موسی صدر بهشدت مخالف اسرائیل و حامی مقاومت بود. اما از بعد دیگر، ایشان اسرائیل را فقط اشغالگر فلسطین نمیبیند، بلکه آن را تهدیدی برای اسلام و انسانیت میداند و معتقد است اسرائیل برای هر انسانی با هر دینی تهدید به شمار میرود. لذا شعار امام این است که اسرائیل شر مطلق است و همۀ شرها در این رژیم جمع شده و هرگونه داد و ستد با آن حرام است، چون دشمن بشر است. امام وقتی به مقاومت میرسد، اولین لازمۀ مقاومت را تقوای انقلابی میداند. متأسفانه در لبنان اهداف دنیوی بر مقاومت حاکم شده بود. لبنان جای خوشگذرانی بود و سازمانهای فلسطینی هم در همین محیط جذب شده بودند و فراموش کرده بودند آرمانی به نام آزادی فلسطین دارند. پولهای هنگفتی از سراسر دنیا به این سازمانها میرسید و رهبران مقاومت خانههای مجللی در بیروت برای خود مهیا کرده بودند و از فضای اردوگاهها کاملاً جدا شده بودند. مقاومت تبدیل شده بود به اینکه ادعا کنی عضو مقاومتی، هر از گاهی به جنوب بروی و خمپارهای شلیک کنی که نشان دهی در حال مبارزهای و توجه نکنی که بعد از این عملیات، اسرائیل روستاهای جنوب را ویران میکند. اسرائیل هم این واقعیت را میدانست و با این حملهها عملاً تضاد بین فلسطینیان و اهالی جنوب لبنان را دامن میزد.
امام موسی صدر همچنان از مردم میخواست با مقاومت فلسطین همراهی کنند و از دولت هم میخواست مردم را مسلح کند تا از مقاومت فلسطین حمایت کنند. دولت نه ارتش را به جنوب میفرستاد و نه مردم را آموزش میداد و مسلح میکرد. دکتر چمران که آموزش چریکی دیده بود، با امکانات اندکی، تشکیلاتی را برای آموزش نظامی راه انداخت. امام موسی صدر بهشدت مخالف جنگ داخلی بود و میگفت این جنگ باعث تجزیۀ لبنان میشود. ایشان برای متوقف کردن جنگ، بارها تلاش کردند اما آتشافزوری گروههای مختلف مانع موفقیتش شد.
اشتباه دیگر سازمانهای فلسطینی این بود که چند حزب لبنانی تأسیس کرده بودند وخود را پشت آنها پنهان کرده بودند؛ جبهۀ ملی متشکل از احزابی بود که فتح آنها را تغذیه میکرد تا سپر لبنانی آنان باشند. در رأس این احزاب، کمال جنبلاط، رهبر دروزیها و حزب سوسیالیست ترقیخواه بود که در عمل، نه سوسیالیست بود و نه ترقیخواه. جنبلاط در اصل فئودالی در منطقۀ جبل لبنان بود. چون دروزیها نقش زیادی در دولت نداشتند، او در نظر داشت با مشارکت فلسطینیها نظام سیاسی لبنان را به هم بزند و دولتی تشکیل دهد که خودش رئیس جمهور آن باشد.
فساد در سازمانهای فلسطینی آنقدر زیاد شده بود که اگر کسی میخواست اندکی تعهد دینی داشته باشد، نمیتوانست در آنها مشارکت کتند؛ سازمانهایی که هر تجاوزی انجام میدادند.
امام موسی صدر این وضع را تحمل میکرد و نمیگذاشت بین مردم لبنان و این سازمانها برخوردی پیش بیاید. برخوردهایی که اتفاق افتاد، بعد از ربودن امام بود. در اوضاعی که جنوب لبنان کاملاً در دست فلسطینیها بود و اجازۀ توزیع اقلام ضروری را میان مردم نمیدادند، در حالی که خودشان آنها را در اختیار داشتند. علاوه بر آن، وقتی اسرائیل به جنوب حمله میکرد، مردم به بیروت فرار میکردند و وقتی برمیگشتند، خانههایشان را غارتشده میدیدند.
انقلاب ایران باعث امیدواری شیعیان لبنان شد
مهتدی سپس به انقلاب ایران و تأثیر آن در جامعۀ لبنان پرداخت و گفت: وقتی در ایران انقلابی آغاز شد که یک فقیه در رأسش بود، شیعیان لبنان بسیار خوشحال شدند. برای اولین بار، انقلابی با شعارهای انقلابی شروع شده بود و شیعیان لبنان، که همیشه قتل عام شده بودند، میدیدند که اکنون قدرتی پیدا شده است که در رأسش رهبری مانند امام خمینی است. شبی که انقلاب ایران پیروز شد، آسمان بیروت از شدت شلیک هوایی مردم، به خاطر خوشحالی، سرخ شده بود. هر شیعۀ لبنانی فدایی انقلاب ایران بود، چه آن که نماز شب میخواند و چه آن که نماز خواندن نمیدانست، چون مسئله برایشان هویتی بود، نه دینی. ناگهان جوانان شیعه به سمت جنبش امل که امکاناتی نداشت، سرازیر شدند. چون احساس میکردند این جنبش نمایندۀ انقلاب ایران است. جنبش امکان جذب همۀ افراد را نداشت. هم به سبب کمبود امکانات و هم به سبب شیوۀ خاص عضوگیریاش که افراد باید سه ماه تحت نظر میبودند، بعد آموزش عقیدتی میدیدند و سپس عضو میشدند. این وضعیت دو مشکل برای احزاب چپ به وجود آورد:
اول اینکه پایگاههای احزاب چپ، این جوانان بودند که به خاطر فقر جذب این احزاب میشدند تا هر ماه حقوق ثابت و سهمیۀ آرد داشته باشند. و این در حالی بود که در حرکت امل، افراد باید حق عضویت هم میدادند. با اقبال جوانان به جنبش امل، یکباره پایگاه احزاب چپ و فلسطینی خالی شد.
مشکل دوم این بود که با قدرت گرفتن امل این احزاب حس کردند این جنبش آنقدر قوی میشود که میتواند مقابل آنان بایستد. تا قبل از این تغییر، احزاب چپ اصرار داشتند امام موسی صدر و امل زیر مجموعۀ جبهۀ ملی قرار بگیرند. اما حرکت امل و رهبرش، فراتر از این بود که در کنار احزاب کوچک قرار بگیرد. امام موسی صدر میگفت ما مستقل اما هماهنگ با شما عمل میکنیم و شیخ محمد یعقوب برای این هماهنگی تعیین شده بود. با قدرت گرفتن امل و ترس احزاب چپ، تصمیم به حذف امل و کشتن اعضای آن گرفتند. در این دوره، جوانان بسیاری کشته شدند و فجایع بسیاری رخ داد. هر کدام از روستاهای جنوب، شاهد و نمونهای برای این کشتارهاست.
اگر انقلاب ایران پشت سر شیعیان لبنان قرار میگرفت، معادلات منطقه را عوض میکرد. بنابراین، تبلیغات در داخل ایران آغاز شد. این جریان چپ عواملی هم در ایران داشتند. کسانی که بعضی از آنها عمیقاً از چمران و امام موسی صدر متنفر بودند. و بخشی از این سازمانهای چپ از طریق آنان کار میکردند.
عرفات و قذافی بهشدت با هم اختلاف داشتند. قذافی دفتر فتح را در لیبی بسته بود و عرفات را متهم به سازش میکرد. اما نمایندگان این دو در ایران، در مورد تبلیغ برضد امام موسی صدر و دکتر چمران با هم متفق بودند.
وابستگان ایرانی فتح در ایران، سازمانی به نام «ام علی» راه انداختند و برضد امام صدر و چمران کتاب منتشر کردند. نشریهای بود به نام «امید ایران» که آن را به حمله به امام صدر و چرمان اختصاص داده بودند. همچنین تشکیلاتی به نام «ساتجا» راه افتاد که علناً اعلام کرد از لیبی پول میگیرد. این طیف میخواستند قذافی را به ایران بیاورند که با مخالفت امام خمینی موفق نشدند. بعد از آن، جلود را علیرغم مخالفت دکتر چمران و دولت موقت به ایران آوردند. اینها افراد معتقد و مسلمان مرتبط با فتح بودند. از طرف دیگر، رهبران مجاهدین خلق، مانند مسعود رجوی، ابریشمچی و خیابانی، که از قدیم با فتح ارتباط داشتند، بهشدت برضد شیعیان لبنان کار میکردند. عدهای از مارکسیستها با احمد جبرئیل کار کرده بودند و به جای اینکه بگویند در لبنان آموزش نظامی دیدهاند، میگفتند به فلسطین رفتهایم. تمام احزاب چپ، تودهایها، چریکهای فدایی و سازمان مجاهدین، در ایران برضد امام صدر و مجلس اعلای شیعیان و امل فعالیت میکردند. مردم ایران هم تصور میکردند که فلسطینیها همه قدیس هستند. در نتیجه، وقتی دکتر چمران میگفت عرفات منافق است و در لبنان به کذاب معروف است، او را متهم به آمریکایی بودن میکردند.
دکتر مهتدی در ادامه نمونهای از اقدامات فلسطینیان را ذکر کرد و گفت: بعد از انقلاب، مناطق شیعهنشین لبنان را از اردوگاههای صبرا و شتیلا، گلولهباران میکردند و در ایران تبلیغ میکردند که شیعیان به ما حمله میکنند. این تبلیغات از این رو بود که ایران از شیعیان حمایت نکند. نمایندۀ شیعیان لبنان هم، امام موسی صدر و نهادهایی بود که او تأسیس کرده بود. اگر این حمایت رخ میداد، سازمانهای چپ و فلسطینی، موقعیتشان را از دست میدادند.
احزاب چپ از حضور دولت موقت در هراس بودند
مهتدی سپس به دولت موقت ایران پرداخت و گفت: همۀ اعضای دولت موقت ایران، کسانی بودند که با امام موسی صدر در ارتباط بودند. بودن دولت موقت که به خط امام موسی صدر وصل بود، برای شوروی و بسیاری از کشورهای منطقه خطرناک بود. بنابراین، از روز اول برنامهریزی برای سرنگونی این دولت آغاز شد. روزی که مهندس بازرگان و دکتر چمران و دکتر یزدی در الجزایر با برژینسکی قرار ملاقات داشتند، بنده هم آنجا حضور داشتم. عرفات خیلی سعی کرد قبل از این ملاقات با هیئت ایرانی دیدار کند که موافقت نکردند. وقتی مذاکره با برژینسکی انجام نشد و به عرفات پیغام دادم میتواند برای دیدار بیاید، نپذیرفت و گفت این دولت یک هفتۀ دیگر سقوط میکند و عملاً هم چنین شد.
مهتدی افزود: بسیار طول کشید تا ایرانیها متوجه شدند که هر کسی که فلسطینی است، لزوماً قدیس نیست و مردم بهمرور متوجه شدند که تصورشان از آرمان فلسطین درست نبوده و بسیاری از مبارزان فلسطینی، در واقع تاجرانی هستند که از کشورهای مختلف پول میگیرند و جرقۀ این آگاهی از زمانی شروع ش که تعدادی از نیروهای انقلابی، محافظت از سفارت فلسطین را به عهده گرفتند و از نزدیک شاهد بودند که آنان چندان هم پایبند به اصول اخلاقی و دینی نیستند.
دکتر مهتدی سخنانش را اینطور پایان داد: مقاومتی که امروز در لبنان ایجاد شده، مقاومتی است که در خط عاشوراست و به همین سبب توانسته است اسرائیل را شکست دهد و از لبنان اخراج کند. این مقاومتی است که امام موسی صدر و دکتر چمران در لبنان پیریزی کردند.