تفسیر سورۀ علق
تفسیر سورۀ علق
ای محمد، کتاب تکوین را بخوان!
برای زندگی، چاپ اول، ۱۳۹۰، ص ۲۸۶ ـ ۳۰۰
مؤلف: امام موسی صدر
مترجم: مهدی فرخیان
تعداد مشاهده :‌ ۱۵۶۴۴
پیامبر امری غیرعادی را به شکلی غیرطبیعی احساس کرد. چیزی را احساس کرد که پیش از این حس نکرده بود. از این‌رو، وقتی شنید که «بخوان»، دچار نوعی اضطراب شد، زیرا چیزی را حس می‌کرد که پیش از این احساس نکرده بود. پیامبر گفت: «نمی‌توانم بخوانم.»
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

إقْرَأ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِن عَلَقٍ * إقْرَأ وَ رَبُّکَ الْأکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ * کَلّا إنَّ الإنسانَ لَیَطْغی * أَن رَآهُ اسْتَغْنی * إنَّ إلی رَبِّکَ الرُّجْعی * أرَأَیتَ الَّذِی یَنْهی. عَبْداً إِذا صَلّی. أَرَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَی الهُدی. أوْ أَمَرَ بِالتَّقوی * أرَأَیتَ إِن کَذَّبَ وَ تَوَلّی * أَلَم یَعَلم بِأَنَّ اللهَ یَرَی * کَلّا لَئِن لَم یَنتَهِ لَنَسفَعاً بَالنّاصَیَـة * ناصِیَـة کاذِبَـة خاطِئَـة * فَلیَدعُ نادِیَـه * سَنَدعُ الزَّبَانَیَـة * کَلّا لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ *» 


به نام بخشایندۀ مهربان

بخوان به نام پروردگارت که بیافرید. * آدمی را از لختۀ خونی بیافرید. * بخوان، و پروردگار تو ارجمند‌ترین است. * خدایی که به وسیلۀ قلم آموزش داد، به آدمی * آنچه نمی‌دانست بیاموخت. * حقا که آدمی نافرمانی می‌کند، * هرگاه که خویشتن را بی‌نیاز بیند. * هر آینه بازگشت به سوی پروردگار توست. * آیا دیده‌ای آن کس را که منع می‌کند. * بنده‌ای را که نماز می‌خواند؟ چه می‌بینی * اگر آن مرد بر طریق هدایت باشد؟ * یا به پرهیزگاری فرمان دهد؟ * چه می‌بینی اگر تکذیب کند و رویگردان شود؟ * آیا ندانسته است که خدا می‌بیند؟ * حقا، که اگر بازنایستد موی پیش سرش را می‌گیریم و می‌کشیم. * موی پیش سر دروغگوی خطا کار را * پس همدمان خود را بخواند. * ما نیز کارگزاران دوزخ را فرامی‌خوانیم. * نه، هرگز از او پیروی مکن و سجده کن و به خدا نزدیک شو. *


مفسران و سیره‌نویسان و مورخان اتفاق نظر دارند که پنج آیۀ نخست این سوره، نخستین آیاتی است که بر پیامبر نازل شده است. دربارۀ نزول این آیات، در سیره‌ها چنین آمده است که پیامبر از اول عمر خود انحراف و گمراهی مردم را احساس می‌کرد، و نتایج این گمراهی و مصیبت‌ها را می‌دانست. مصیبت‌هایی که انسان در آن روزگار دچار آن‌ها بود.

بی‌شک، پیامبر از انحرافات زمانه‌اش دور بود. او پیش از اسلام از حنفا بود؛ کسانی که خدا را به روش حضرت ابراهیم(ع) عبادت می‌کردند. پیامبر و نیاکانش و برخی از مردمان جزیرةالعرب به کیش حضرت ابراهیم بودند. پیامبر از انحرافِ اخلاقی و گناهان رایج مبرا بود. آورده‌اند که پیامبر مرتکب ربا شده و دختری را زنده به گور کرد و در خانه‌های فسادِ رایجِ عصرش که مرکز تجمع جوانان آن زمان بود، حضور یافته است، اما پیامبر از همۀ این انحرافات دور و با درد و محنت انسان هم‌عصرش آشنا بود. از این‌رو، بسیار می‌اندیشید و عبادت می‌کرد و از مردم دوری می‌گزید و متوجه خدا بود و دعا می‌کرد و از وضع موجود غمگین بود. با این همه، در تمام عمرش کسی نشنید که او ادعای نبوت کرده باشد یا اینکه خود را غیر از مردم عادی بداند. او در میان مردم به امانت‌داری و رفتار نیکو و سلامتی و اخلاق کریمه مشهور بود.

هنگامی که پیامبر در غار حرا به اعتکاف و نماز مشغول بود، برای نخستین بار در تاریخ وحی این آیات را شنید. پیش از این، او هرگز صدای وحی را نشنیده بود، اما در غار حرا شنید: «إقرأ» این مسئله در کتب تفسیر و تاریخ و سیره ذکر شده است. شنید که به او گفته شد: «بخوان» و او گفت: «من نمی‌توانم بخوانم.» [۱] معروف است که پیامبر أُمیّ بود؛ نه می‌توانست بخواند و نه می‌توانست بنویسد.

دربارۀ چگونگی استماع پیامبر روایت‌های مختلفی وجود دارد. احادیثی در این باره هست که پیامبر می‌گوید: جبرائیل را دیدم که پایش بر زمین و سرش در آسمان است و دست‌ها و بال‌هایش شرق و غرب را فرا گرفته است. پیامبر موجودی شگفت دیده بود که به او می‌گفت: «بخوان». در برخی از آثار آمده است که پیامبر می‌گوید: کلمۀ «بخوان» را شنیدم و گویا آسمان و زمین و دیوار و جو و فضا و شن‌ها و درختان و هر آنچه پیرامونم بود، می‌گفت: «بخوان». این صدا از طرف و جهت خاصی نمی‌آمد. این مسئله‌ای طبیعی است، زیرا کلام خدا محدود به بُعد نیست. خدا مکانی ندارد تا صدای او از جهتِ خاصی، از شمال یا جنوب یا شرق یا غرب، بیاید. پیامبر می‌گوید همۀ عناصر وجود مرا مخاطب ساخته بودند و می‌شنیدم: «بخوان».

در این‌باره فلاسفه و پژوهشگران مباحث مفصلی دارند که خارج از صحبت امروز ماست. آنچه از همۀ این روایات درمی‌یابیم، این است که پیامبر امری غیرعادی را به شکلی غیرطبیعی احساس کرد. چیزی را احساس کرد که پیش از این حس نکرده بود. از این‌رو، وقتی شنید که «بخوان»، دچار نوعی اضطراب شد، زیرا چیزی را حس می‌کرد که پیش از این احساس نکرده بود. 

پیامبر گفت: «نمی‌توانم بخوانم.» بار دیگر مخاطب قرار گرفت که «بخوان». پیامبر باز هم گفت: «نمی‌توانم بخوانم». برای مرتبۀ سوم نیز مخاطب قرار گرفت که «بخوان». در همین مرتبۀ سوم یا مرتبۀ چهارم ادامۀ آیه نازل شد: «إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الإِنسانَ مِن عَلَقٍ. إقرَأ وَ رَبُّکَ الأکرَمُ. الَّذِی عَلَّمَ بِالقَلَمِ. عَلَّمَ الإنسانَ ما لَم یَعلَم» [۲]. 

دربارۀ این آیات نکاتی هست. نکتۀ اول دربارۀ غار حراست. این غار معبد و مکانی برای اعتکاف پیامبر بود و در آنجا، دور از مردم، خدا را عبادت می‌کرد. نکتۀ در خور توجه دربارۀ غار حرا این است که رو به کعبه است، یعنی این غار مشرف بر کعبه است.

نکتۀ دیگر دربارۀ غار حرا این است که این غار رو به قدس نیز هست: یعنی این غار هم رو به کعبه است و هم رو به قدس.

نکتۀ دوم دربارۀ معنای «إقرَأ» است. آیا معنای «قرائت کن» با «تلاوت کن» یکی است؟ تلاوت کن، بخوان با من: «بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الإِنسانَ مِن عَلَقٍ.» معنای دوم «إقرأ» خواندن نیست؛ خصوصاً خواندنِ حروف و کلمات یا خواندنِ سطر‌ها و خطوط. در زبان عربی، «قرائت» معنایی وسیع‌تر از خواندن خط دارد. گاهی انسان اموری را از چهرۀ انسان دیگری می‌خواند. گاهی می‌گوییم: در چهرۀ تو ترس یا هوش یا نیاز یا خشم می‌خوانم.

معنای وسیع‌تر قرائت مانند معنای کلماتی است که قرآن آن‌ها را در معنای وسیع‌تر به کار می‌برد. فی‌المثل، ما سجود را به معنای قرار دادن پیشانی بر زمین به کار می‌بریم. اما قرآن سجود را در معنای وسیع‌تری به کار می‌برد: «أَلَم تَرَ أَنَّ اللهَ یَسجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماواتِ وَ مَن فِی الأرضِ وَ الشَّمسُ وَ القَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوابُّ» [۳] سجود در قرآن به معنای ‌‌نهایت خضوع و اطاعت و ادای دقیق اوامر الهی است. قرار دادن پیشانی بر زمین رمز و تعبیر و ابزار آن است. همین مسئله دربارۀ قرائت نیز مصداق دارد.

می‌توانیم قرائت را نه به معنای خواندن کتاب و حروف، بلکه به معنای خواندنِ «کتاب هستی» تفسیر کنیم. حقیقت این است که اساساً این معنا از منطق قرآنی و تفکر اسلامی دور نیست، زیرا اگر تأمل کنیم، درمی‌یابیم که قرآن تأکید دارد که این کتابِ دینِ فطرت است، فطرتی که خدا همه را بدان آفریده است. قرآن کریم می‌گوید: «سَنُرِیهِم آیاتِنا فِی الآفاقِ وَ فِی أنفُسِهِم حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُم أنَّهُ الحَقُّ» [۴] یعنی راه معرفت خدا و ایمان به او که اصلِ اصیل دین است، از دیدن آفاق و انفس می‌گذرد. 

در سورۀ رحمان می‌خوانیم: «الرَّحمانُ، عَلَّمَ القُرآنَ، خَلَقَ الإنسانَ عَلَّمَهُ البَیانَ» [۵]، «عَلَّمَ القُرآنَ» پیش از «خَلَقَ الإنسانَ» آمده است، با اینکه ظاهراً ترتیب واقعی باید خلافِ این باشد؛ خدا نخست انسان را می‌آفریند و بعد به او قرآن می‌آموزد. اما حقیقت این است که قرآن که تعبیری از شریعتِ الهی است، بر خَلقِ انسان مقدم است. 

خلاصه آنکه دین اسلام دینی قراردادی و بیگانه با حقایق هستی نیست، بلکه حقیقتِ پیوند انسان با هستی است. در این باره مثالی می‌زنم که پیش از این مکرر گفته‌ام. هنگامی که انسان ضبط صوت یا ماشینی می‌خرد، شرکت‌های سازندۀ کالا آموزش‌هایی می‌دهند. این شرکت‌ها بر چه اساسی و به چه مجوزی این آموزش‌ها را می‌دهند؟ بر این اساس که کالا را ساخته‌اند و خصوصیات آن را می‌دانند. پس، به شما توضیح می‌دهند که اگر می‌خواهید از این کالا استفاده کنید باید این روش را به کار بندید و این آموزش‌ها را به کار گیرید. 

دین و اسلام هم این‌گونه است خداوندِ متعال خالقِ زمین و آنچه در زمین و آسمان است و خالقِ همۀ هستی است. او مخلوقات خود را می‌شناسد و حقیقت و مصالح و مضار آن‌ها را می‌داند. او آدمی را آفریده و حقیقت او را می‌داند و می‌داند چه چیزی او را وسوسه می‌کند و از تمایلات و کشش‌های او به خیر و شر آگاه است و رغبات و حاجات و همه چیز او را می‌داند. خداوند با معرفتی که از حقیقت انسان و حقیقت هستی دارد -و هیچ موجودی غیر از او تا بدین پایه چنین معرفتی را ندارد- می‌گوید که من خالق توام و من هستی بخشم و برای اینکه از این هستی بهره‌مند شوی و رشد کنی و در ابعاد مختلف زندگی به کمال برسی، برای تو راه و روشی ترسیم می‌کنم. این راه و روش تصادفی و اتفاقی نیست؛ بلکه حقیقتِ پیوند انسان با هستی و با خویشتن است. درست مانند راهنمایی‌هایی است که شرکت‌های تولیدی به کاربران می‌دهد. 

بنابراین، خالقِ هستی و شارعِ دین یکی است. خلقِ هستی و تشریع شریعت از یک مبدأ است و میان واقعیت هستی که برای کمال آدمی و برای اصلاح روابط انسان با هستی و انسان با انسان باید بدان‌ها عمل شود. دین یا اسلام نوعی خَلق در عالم تشریع است که با خلق در عالم تکوین سازگار و هماهنگ است. از این‌رو، تناسبی استوار میان شریعت و خلقت برقرار است. 

«إقرَأ» یعنی‌ ای محمد، کتاب تکوین را بخوان، زیرا ایمانِ صحیح و دیانتِ درست از تحقیق دربارۀ حقیقت هستی آغاز می‌شود: «سَنُرِیهِم آیاتِنا فِی الآفاقِ وَ فِی أَنفُسِهِم حَتّی یَتَبَیَّنَ لَهُم أَنَّهُ الحَقُّ» معرفت خدا از همینی طریق حاصل می‌شود: «أَفَلا یَنظُرُونَ إلَی الإِبلِ کَیفَ خُلِقَت وَ إلَی السَّماءِ کَیفَ رُفَعِت وَ إلَی الجِبالِ کَیفَ نُصِبَت وَ إلَی الأرضِ کَیفَ سُطِحَت» [۶] و از همین طریق در خلقت آسمان و زمین تفکر می‌کنند؛ معرفتِ خدا به معنای قرائت هستی است. هر چه انسان هستی را بیشتر بخواند، یعنی هر چه علم آدمی به خلقت فزونی یابد، ایمان انسان نیز بیشتر می‌شود، زیرا میان علم و ایمان و تکوین و تشریع تناسبی واقعی وجود دارد. «اقرَأ» یعنی کتاب هستی را بخوان، یا اینکه آنچه بر تو وحی و به سوی تو نازل شده است بخوان. 

نکتۀ سوم اینکه آغاز وحی و آغاز رسالت محمدی با این عبارات بوده است: «إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الإِنسانَ مِن عَلَقٍ» و بار دوم می‌گوید: «إقرَأ وَ رَبُّکَ الأکرَمُ» صفت خداوند این است که «الَّذِی عَلَّمَ بِالقَلَمِ. عَلَّمَ الإنسانَ ما لَم یَعلَم» از این مقدمه در مورد دین چه درمی‌یابیم؟ اولین سخن و آغاز وحی با «إقرَأ» و «قلم» و «علم» است. این مسئله روشن می‌کند که این رسالت رسالتِ علم و رسالتِ خواندن و رسالتِ تعلیم است. این کلمات در آغاز وحی اشارتی صریح و صحیح برای مسلمانان است که دین اسلام دینِ علم است و این مسئله کاملاً منطبق است با آنچه در آغاز قرآن دربارۀ خلقت انسان و مقام خلیفةاللهی او آمده است. 

در ابتدای قرآن آمده است که آغاز خلیفةاللهی انسان از طریق تعلیم أسما به آدم است. بنابراین، این فقرات آغازِ وحی الهی بر قلب محمد (ص) است و بی‌شک، پیامبر پس از دریافت این آیات حال تازه‌ای را در خود احساس کرد. جلوۀ خارجی این حالت لرزش و احساس سرما و شگفت‌زدگی بود. به آسمان و زمین نگاه کرد و از غار حرا به خانۀ خود پناه برد؛ به خانۀ خدیجه. 

در روایات آمده است که پیامبر احساس می‌کرد درخت و سنگ و زمین و کوه و شن به او می‌گویند: «السَّلامُ عَلَیکَ یا رَسولَ اللهِ» این حالت برای پیامبر شگفت‌آور بود و ما آن را، آن‌گونه که مفسران گفته‌اند، ترس یا وحشت یا تردید نمی‌نامیم. آدمی وقتی با حالتی نادر و شگفت مواجه می‌شود که گویا آسمان و زمین زبان باز کرده‌اند و همه چیز او را مخاطب ساخته‌اند، دچار نوعی اضطراب و نگرانی می‌شود. پیامبر به خانه آمد و گفت: «مرا بپوشانید.» پس از این، آیه یا وحی دوم نازل شد: «یا أیُّهَا المُدَّثِّرُ. قُم فَأَنَذِر» [۷] زمان خواب و جامه بر سر کشیدن نبود: «قُم فَأَنَذِر. وَ رَبَّکَ فَکَبِّر. وَ ثِیابَکَ فَطَهِّر. وَ الرُّجزَ فَاهجُر» [۸] و بدین‌گونه آیات یکی پس از دیگری نازل شد. 

بنابراین، نخستین آیۀ وحی شده بر پیامبر «إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَق» است. دربارۀ «بِاسمِ رَبِّکَ»، هنگام تفسیر «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ» در ابتدای قرآن بحث کردیم. 

معنای خواندن به اسم الله چیست؟ تنها معنا این نیست که از اسم خدا یاری می‌جویم. هنگامی که نمایندۀ شهری به اسم مردمش یا شخصی به اسم موکلش سخن می‌گوید، یعنی آن مردم از زبان نماینده‌شان سخن می‌گویند. دربارۀ این مسئله به طور مفصل صحبت کرده‌ایم. 

«خَلَقَ الإِنسانَ مِن عَلَقٍ» «علق» یعنی خون بسته، شبیه به علقه که نوعی حیوان (کرم) است؛ یعنی خون جامد. قرآن با این تعبیر می‌خواهد به آدمی اشاره و برای او روشن کند که تو پیش از حلول روح خونِ جامدِ بسته بودی: «ثُمَّ أَنَشأنَاهُ خَلقاً آخَرَ» [۹] پس از این مرحله خداوند تو را آفرید و تو را انسان کرد. 

إقرَأ وَ رَبُّکَ الأکرَمُ. الَّذِی عَلَّمَ بِالقَلَمِ. عَلَّمَ الإنسانَ ما لَم یَعلَم» به این آیات توجه کنید: «عَلَّمَ بِالقَلَمِ. عَلَّمَ الإنسانَ ما لَم یَعلَم» این آغازِ کتاب وحی و قرآن اشاره‌ای دقیق و زیبا و مهمی دارد به هدایت انسان به سوی تعلیم و خواندن و نوشتن. پس از این، آیات دیگری نازل می‌شود که متأخر از این آیات است. اما طبیعتاً سوره وحدت و انسجام دارد. 

«کَلّا إنَّ الإنسانَ لَیَطغی أَن رَآهُ استَغنی» آدمی موجودی است که از پیرامونِ خود متأثر می‌شود و هر آنچه جسمش را احاطه کرده است در روان او اثر دارد و همۀ حالت‌های روانی او در جسمش بازتاب دارد و هر عملی که از او سر می‌زند، در عقل و قلب او انعکاس دارد و هر عملی که از او سر می‌زند، در عقل و قلب او انعکاس دارد. انسان معتدل در حالت مشخصی به سر می‌برد. اما هنگامی که از مال و جاه و علم احساس بی‌نیازی کرد، نافرمانی می‌کند، مگر اینکه درست کردار باشد. چرا؟ زیرا هر اندازه که آدمی بزرگ‌تر و قوی‌تر می‌شود، باید بر ایمانش افزوده شود. انسانِ بی‌سواد درجه‌ای از ایمان دارد، و اگر باسواد شد، باید ایمانش بیشتر شود تا متدین بماند. انسان عادی مرتکب گناه نمی‌شود و خلق خدا را کوچک نمی‌شمارد و به کسی ستم روا نمی‌دارد. اما اگر جاه و مال و بزرگی به دست آورد، خود را گم می‌کند، مگر آنکه ایمان و تدینش قوی باشد. به همین سبب است که ما عصمت را یا پیوند با عصمت را دربارۀ حاکم و خلیفه شرط می‌دانیم، زیرا که ما انسان‌های عادی می‌توانیم درجه‌ای از ایمان داشته باشیم و دین و ایمان خود را حفظ کنیم. اما اگر به قدر‌ت برسیم، کار‌هایمان به صورت بیشتر و عمیق‌تری بر مردم بازتاب دارد. به طور طبیعی، وقتی که انسان فرمانروایی و قدرت دارد، خود را گم می‌کند. از این‌رو، خطر انحراف در نزد جوان بیشتر از غیر جوان است و نزد زیبا بیشتر از نازیبا و نزد غنی بیشتر از فقیر و نزد صاحب جاه بیشتر از غیر او و نزد عالم بیشتر از غیر عالم. هر اندازه آدمی کمال و ثروت و قدرت بیشتری داشته باشد، بیشتر در معرض خطر است. به همین سبب، قرآن از اموال و اولاد به «فتنه» تعبیر کرده است. بر این اساس، هرگاه این چیز‌ها فزونی می‌یابد، ایمان نیز باید بیشتر شود. بنابراین، هرگاه انسان خود را بی‌نیاز ببیند، نافرمانی می‌کند. مقصود از «استغنی» یا بی‌نیازی فقط بی‌نیازیِ مالی نیست، بلکه همۀ مواردی است که ذکر کردیم.

بنابراین، میان علم و قدرت و این آیات پیوندی می‌بینیم؛ بدین شکل که انسان هنگامی که با علم و مال و جاه خود را بی‌نیاز می‌بیند، احساس نافرمانی می‌کند. «إنَّ إلی رَبِّکَ الرُّجعی» درست است که تو مالک همه چیز هستی. اما این‌ها همه اماناتی است در دست تو. به سوی خدا بازخواهی گشت و مورد محاسبه قرار خواهی گرفت. برای تأدیب به آدمی تذکر داده شده است که تو از علق هستی و این خداوند است که تو را گرامی داشت و با قلم علم آموخت و تو را بی‌نیاز ساخت و سرانجام به سوی او بازخواهی گشت. بنابراین، تا هنگامی که همه چیز از جانب خداست و همه چیز امانتی است از جانب خداوند و انسان از جانب خدا خلیفه است، مجالی برای انحراف و نافرمانی وجود ندارد. 

خداوند تصویرِ انسان نافرمان را نشان می‌دهد. این تصاویر یا در روایات آمده یا در مورد خاصی ذکر شده است. از جمله اینکه ابوجهل از جایی می‌گذشت و پیامبر را در حال نماز دید. ابوجهل گفت: به خدا سوگند که با پا گردنش را له خواهم کرد. پیامبر او را سرزنش و طرد کرد و میان ابوجهل و پیامبر مشاجره‌ای درگرفت. در روایت دیگری آمده است که ابوجهل بازگشت و قسم خورد و گفت: میان خود و پیامبر خندقی عمیق یافتم. اما چنان که برخی مفسران گفته‌اند این آیات فقط به ابوجهل اختصاص ندارد. هیچ آیه‌ای در مورد شخص خاصی وارد نشده است و موردی خاص موجب تخصیص آیات نمی‌شود. فی‌المثل، آیه‌ای در مورد خبر خاصی نازل می‌شود: «إن جاءَکُم فاسَقٌ بِنَبَاٍ فَتَبَیَّنُوا» [۱۰] ولی در همۀ موارد مورد استفاده قرار می‌گیرد. قرآن برای همۀ زمان‌ها و مکان‌هاست. ممکن است آیه‌ای در مورد معینی نازل شود، اما برای همۀ امت است. 

آیاتی هم در مورد ابوجهل نازل شده است، اما عمومیت دارد: «أرَأَیتَ الَّذِی یَنهی. عَبداً إذا صَلّی. أَرَأَیتَ إن کانَ عَلَی الهُدی. أوأَمَرَ بِالتَّقوی» و در ادامۀ همین سوره می‌گوید: «أرَأَیتَ إِن کَذَّبَ وَ تَوَلّی. أَلَم یَعَلم بِأَنَّ اللهَ یَرَی» این‌ها تصویرهایی از واقعیت انسان است. تصویر نخست و تصویر سوم تصویرهایی زشت و مظهر نافرمانی است و تصویر دوم تصویر انسانی است که در طریق هدایت است. 

پس از این نصیحت‌ها و یادآوری به آدمی که هر آنچه از قدرت و جاه و مال در اختیار توست از جانب خداست و خداوند تو را از علق ساخت و تو به سوی خدا بازخواهی گشت؛ پس از این نصایحِ تربیتی شیوه تهدید را به کار می‌برد، چنان که متعارف است. این تهدید به زبانی است که بر جان عرب‌ها اثر دارد و آنچنان که گفتیم بر فطرت طبیعی و منحرف‌نشدۀ عرب تأثیر می‌گذارد. فطرتی که ظرایف این کلمات را درمی‌یابد و از این آیات به شدت متأثر می‌شود. 

«کَلّا لَئِن لَم یَنتَهِ لَنَسفَعاً بَالنّاصَیَـة» اگر ابوجهل یا هر انسان دیگری از منع نمازگزار بازنایستد یا اگر بی‌نیاز شد، نافرمانی کند یا دروغ گوید و رویگردان شود، هر انسانی که خود را گم کند، خداوند او را ادب می‌کند. «نون» در «لسنفعاً» برای تأکید خفیف است؛ یعنی با شدت موی پیش سرش را می‌گیریم. «ناصیـة» در اینجا کنایه از مو است. «ناصیـةٍ کاذبـةٍ خاطئـة» با شدت و خشونت موهای پیش سر دروغگوی کافر را می‌گیریم. بالطبع، این کلمات جای درست خود به کار رفته است تا اثر معنوی خود را بر نفوس شنوندگان بگذارد. «لَنَسفَعاً بِالنّاصِیَـة ناصِیَـةٍ کاذِبَـةٍ خاطِئَـةٍ» او را ادب خواهیم کرد. پس از مرگ ابوطالب چه خواهد گفت؟ ابوجهل چه خواهد گفت؟ هر انسانی در جهان چه می‌گوید؟ «فَلیَدعُ نادِیَـهُ» او به گروه و حزب و فرزند و قوم و خویش متوسل می‌شود. او به چه چیزی می‌نازد؟ او با بنده‌ای که نماز می‌گزارد مشاجره و دشمنی می‌کند. دشمنِ حق با حق می‌جنگد. چنین کسی به چه چیزی متمسک می‌شود؟ چه کسانی را می‌خواند؟ اجازه دهید جماعت خود را بخواند: «سَنَدعُ الزَّبَانَیَـة» اگر او به جماعت خود تمسک می‌جوید، ما نیز کارگزاران دوزخ را بر او مسلط می‌گردانیم.

«زبانیه» شأنی از شئون جهنم و عذاب است. از این طریق کلمات فصیح و غریب در عقل و دل عرب راه پیدا می‌کند. این اسلوبِ دعوت و تهدید و تأدیب و نصیحت به کار می‌رود و انسان به این روش تأدیب می‌شود و در راه درست و خیر قدم می‌نهد.

پس از این، آیۀ پایانی سوره اشاره می‌کند که نترس و حتی اگر تو را بر سجده کردن تهدید کرد و تو سجده کردی رفتار سختی خواهد داشت. این سجده که‌‌ همان قرار دادن پیشانی بر زمین است و غایت خضوع و تواضع است، وسیله‌ای برای تقرب به خداوند است. به همین سبب، از او پیروی مکن و اهمیتی به نظرش مده و به کار خود ادامه بده، یعنی برای خدا سجده کن و از او فرمان ببر، که بی‌شک این کار تو را به خدا نزدیک می‌سازد. 

این آیه یکی از آیات چهارگانۀ سجدۀ واجب است. کسی که این آیه را تلاوت می‌کند، باید به سجده برود. در این نوع سجده، طهارت و قبله و قراردادن پیشانی بر چیزهایی که سجده بر آن‌ها صحیح است و حتی نحوۀ قرار گرفتن مواضع هفت‌گانۀ سجده شرط نیست و هنگامی که انسان پیشانی خود را بر زمین یا مکان دیگری می‌گذارد، مستحب است کلماتی بگوید که نشان‌دهندۀ خضوع و تواضع انسان است: «لا إلهَ إلّا اللهُ حَقاً حَقاً، لا إلهَ إلّا اللهُ ایماناً وَ تَصدیقاً، لا إلهَ إلا اللهُ عُبُودِیَّـةً، وَ رِقّاً، سَجَدتُ لَکَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لا مُستأنِفاً وَ لا مُستَکبِراً» یا چیزی بگوید که معنای خضوع و تواضع در برابر خدا را داشته باشد. حقیقت این است که تواضع و تسلیم کامل در برابر خدا عینِ عظمت و بزرگی است و‌‌ همان تقریب به خداوند است. با این آیه این سوره پایان می‌پذیرد، سوره‌ای که همة آن یا آیات نخستین آن، اولین آیات وحی است. 

------
[۱]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۹، ص ۲۵۲. 
[۲]. مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۱۸، ص ۱۹۶. 
[۳]. آیا ندیده‌ای که هر کس در آسمان‌ها و هر کس در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوه‌ها و درختان و جنبندگان خدا را سجده می‌کنند؟ حج (۲۲)، ۱۸. 
[۴]. زودا که آیات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برایشان آشکار شود که او حق است. فصلت (۴۱)، ۵۳. 
[۵]. خدای رحمن، قرآن را تعلیم داد. انسان را بیافرید. به او گفتن آموخت. رحمان (۵۵)، ۴-۱. 
[۶]. آیا به شتر نمی‌نگرند که چگونه آفریده شده؟ و به آسمان که چسانش برافراشته‌اند؟ و به کوه‌ها که چگونه برکشیده‌اند؟ و به زمین که چسان گسترده شده؟» غاشیه (۸۸)، ۲۰-۱۷. 
[۷].‌ای جامه در سر کشیده، برخیز و بیم ده. مدثر (۷۴)، ۲-۱. 
[۸]. برخیز و بیم ده و پروردگارت را تکبیر گوی و جامعه‌ات را پاکیزه دار و از پلیدی دوری گزین. مدثر (۷۴)، ۵-۲. 
[۹]. بار دیگر او را آفرینشی دیگر دادیم. مؤمنون (۲۳)، ۱۴. 
[۱۰]. اگر فاسقی برایتان خبر آورد، تحقیق کنید. حجرات (۴۹)، ۶.
  نظرات

سمیه
جمعه ۱۰ آذر ۱۳۹۶
تشکر
زیبا .... نهایت زیبایی. عالی. تشکر. خیلی ممنون. واقعا زحمت کشیدید
دانیال
سه‌شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۵
.
واقعا حرف نداشت دمتون گرم
نظر جدید
نام
پست الکترونیکی
وب سایت
عنوان
نظر
CAPTCHA image
عبارت بالا را وارد کنید. (به حروف کوچک و بزرگ حساس است.)